اجتماعی

حنانه قرائتی دختر کاشانی که سرطان را ناامید کرد

دختر کاشانی که سرطان را ناامید کرد

گاهی اوقات معجزات و نعمت‌های خدا مثل داشتن بدن و جسم سالم را نمی‌بینیم. سلامتی برایمان عادی می‌شود و تا وقتی‌که بیمار شویم در خواب غفلت هستیم. 

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی عصر کاشان ،روزنامه سراج در جدیدترین شماره خود گفتگویی مفصل داشته با دختری 12 ساله به نام حنانه که دچار بیماری سرطان است.

ضمن آرزوی سلامتی برای همه بیماران سرطانی این گفت‌وگو با اندکی ویرایش و تلخیص، تقدیم مخاطبان می‎شود.

نمی‌دانیم تحمل دارید یا نه که اشک‌های مادری را ببینید زمانی که با گوشه روسری‌اش آن‌چنان سریع پاک می‌شود تا مبادا کودک بیمارش با دیدن آن،پریشان شود. اما به‌خوبی می‌دانیم که روزها و شب‎ های خانواده‌ای که کودک مبتلا به سرطان دارد، چگونه تلخ، طاقت‌فرسا و پاییزی سپری می‌شود.

به خانه‌شان رفتیم تا از نزدیک نظاره‌گر قصه‌اش باشیم که دست تقدیر او را بیمار کرده است. پرداختن به این بیماری و مصاحبه باکسی که امیدوارانه با آن دست‌وپنجه نرم کرده، اشتیاق و اضطرابی خاص ایجاد می‌کند. تا به خانه‌شان برسیم، همان محدود جملاتی که در گفت‌وگوی تلفنی ردوبدل کردیم مرور کردیم؛ بیماری‌ای که حتی شنیدن نامش زندگی هر فرد و خانواده‌ای را دگرگون می‌کند. با لحن و صدایی مهربان، صبورانه آدرس خانه‌شان را داد و راهنماییمان کرد. به خانه‌شان رسیدیم، در خانه‌شان که راه می‌رویم بغض سخت گلویمان را می‌فشارد؛ از کنار پدر، مادر، خواهرانش و خودش که می‌گذریم پاهایمان بی‌اراده سست می‌شود؛ حنانه دختری ماسک زده بر دهان به همراه مادرش کنار ما می‌نشیند . مادرش دستی بر سر دخترش می‌کشد و خطاب به ما می‌گوید این بچه سه ماه است هیچ غذایی نخورده است …

آن‌ها ساکن کاشان هستند. پدر حنانه بازنشسته است و مادرش هم‌خانه دار. این خانواده 6 نفر هستند که 4 نفرشان دختر است.

حنانه قرائتی دختری که در سن 12 سالگی دچار سرطان شد اسم سرطانش « لوپوس» است. این بیماری خود ایمنی مزمن است که می‌تواند ترجمان‌های متعددی مثل پوست مفاصل استخوان کلیه‌ها و سیستم عصبی بدن را از کار بیاندازد و در بدن درگیر کند.

از حنانه پرسیدیم چطور متوجه شدی بیمار هستی؟ او می‌گوید: در ایام محرم بی‌اشتها شده بودم و کاهش وزن داشتم بارها دکترهای مختلفی رفتیم اما هیچ‌کدامشان تشخیص نمی‌دانند که چه نوع بیماری دارم.

حنانه می‌گوید بعد از 1 سال که کل دکترهای متخصص کاشان را سپری کردیم بالاخره یکی از آن‌ها به من گفت کاشان فایده‌ای ندارد و باید تهران بروی تا بیماری تو را تشخیص دهند. رفتیم تهران بیمارستان مفید 1 ماه بستری بودم و در این مدت از من آزمایش‌های مختلفی می‌گرفتند.

چند نفر بی‌قرار و مضطرب‌اند، دو سه‌نفری هم که جواب آزمایش را گرفتند با چشمان اشک‌بار منتظر تفسیر آزمایش‌اند، اینجا کسی به حال خودش نیست. کمی نگرانی، کمی اضطراب، کمی اشک چاشنی چهره‌ همه‌‎ی کسانی است که یا خود بیمارند یا همراه‌اند. ثانیه‌های ساعت اینجا از نفس می‌افتند وقتی به بیماری می‌گویند توده‌ات بدخیم است و باید سریع مداوا را شروع کنیم. 

او می‌گوید:در حالت عادی وقتی از مدرسه می‌آمدم، در خانه دراز می‌کشیدم که خستگی‌ام دربیاید. اما رفته‌رفته بیماری‌ام پیش رفت و ضعیف شدم.

سخت نفس می‌کشیدم. با خودم می‎گفتم خدایا! چه چیزهایی داشتم و تابه‌حال بی‌خبر بودم. بعدازآن لذت‌های دیگری سراغم آمدند؛ لذت بوی باران، آفتاب داغ و … . احساس کردم همه‌چیزهای اطرافم به طرزی باورنکردنی زیباست. انسان ها چقدر زیبا هستند. همه این حس‌ها تبدیل شد به اینکه شروع کنم و شکرانه بگویم.

حنانه می‌گوید: در این آزمایش‌ها 4 مورد از علائم پیدا شد که دکترها تشخیص سرطان دادند . مادرش می‌گوید بعد از انجام آزمایشات وقتی حنانه به هوش آمد شروع کرد به سینه زدن، ازش پرسیدم چرا سینه می‌زدی می‌گفت : مادر جان من در حسینیه بودم و داشتم عزاداری می‌کردم چرا من را بیدار کردی. حنانه در حال و هوای محرم در دل خواب با اهل‌بیت عزاداری کرده است.

حنانه می‌گوید: من سرطانم را خوب نمی‌شناختم. مدلی پنهان بود. اولش به من گفتند زود خوب می‌شوی اما این‌طور نبود. بعداً گفتند که چند روز بیشتر زنده نیستی. اما من با معجزه خداوند 4 سال است که زنده‌ام .

از حنانه پرسیدبم کی به تو خبر داد سرطان داری؟

وی می‌گوید: وقتی دکتر بالای سرم آمد گفت تو یک بیماری نادر داری که تا آخر عمر خوب‌شدنی نیست و باید دارو مصرف کنی و ما فقط می‌توانیم کنترلش کنیم . من اصلاً باور نمی‌کردم همش می‌گفتم الکی میگویند من که مشکلی ندارم فقط کم‌اشتها شده بودم . اما به‌مرور زمان مشکلاتم زیاد شد و متوجه شدم هیچ‌چیز الکی نیست و تقدیر خدا این‌چنین بوده که من حنانه دختر 12 ساله‌ای که باید بازی‌های کودکانه داشته باشم سرطان دارم…

درمان این بیماری از خود بیماری سخت‌تر است

حنانه می‌گوید: دکترهای بیمارستان گفتند برای درمان باید رضایت کل خانواده باشد زیرا ممکن است در طول درمان به خاطر بدن ضعیفم مشکل جدی‌تری پیش بیاید و من از دنیا بروم .. پلاکت خونم خیلی پایین بود طوری که دکترها به خانواده‌ام می‌گفتند امیدی به زنده ماندن دخترتان نیست اما من همیشه به خدا و معجزه‌هایش امید دارم و میدانم بالاخره من یک روزی شفا می‌گیرم اخه من دیگر با داروهای شیمیایی خوب نمی‌شوم فقط باید خدا من رو شفا بدهد.

از حنانه پرسیدیم این بیماری چه سختی‌هایی دارد!؟

حنانه می‌گوید یکی از سختی‌هایی این بیماری این است که اگر این توده به هرجایی از بدن برخورد کند ان قسمت از کار میافتد که من در حال حاضر پای راستم ازکارافتاده است و همین چند روز پیش به قلبم زد و ضربان قلبم را بشدت پایین آورده است.

خبرنگار: پس چطور برای قلبت مشکلی پیش نیامده است؟

جواب داد: معجزه خدا…و ادامه داد : یکی دیگر از مشکلات این بیماری بی‌اشتهایی است طوری که من 4 ماه است هیچ غذایی نخوردم و اگرم غذایی بوده فقط به نیت شفا چند دانه برنج خورده‌ام …

خبرنگار: هزینه‌های این بیماری چگونه است؟ از پسش برآمدید؟

حنانه می‌گوید هزینه‌های این بیماری بسیار سرسام‌آور است خیلی سنگین است؛ به‌طوری‌که هیچ ارگانی زیر بار تامین هزینه این داروها نمی‌رفت که اگر هم می‌خواستند کمک کنند ما اصلاً قبول نمی‌کردیم . من همیشه به خانواده‌ام می‌گفتم خدا اگر دردی را می‌دهد راه درمانش را می‌دهد و خرج و مخارج درمانش را می‌دهد که تا الآن خدا رو شکر هیچ مشکلی نبوده امیدوارم در ادامه هم مشکلی برای هزینه‌های درمانم پیش نیاید.

خبرنگار: از اینکه موهایت ریخته است ناراحت نیستی ..؟

حنانه می‌گوید: در طول درمان در بیمارستان که بستری بودم متوجه می‌شدم وقتی دستم را به سرم می‌کشم موهایم دسته‌دسته ریزش دارد اما می‌ترسیدم به مادرم بگویم.

یک روز از یکی از هم‌تختی‌هایم سؤال کردم چرا این مشکل رادارم چرا موهای من می‌ریزد بهم گفت: حنانه جان این ریزش موهایت به خاطر داروهایی است که وارد بدنت می‌شود .اوایل خیلی اذیت شدم و هرروز وقتی تنها می‌شدم گریه می‌کردم وقتی خبر به کاشان رسید که من دیگر مویی به سرم ندارم تمام دوست‌هایم و کسانی که من را می‌شناختند مویشان را تراشیدند تا من غصه نخورم . حتی خواهرم ریحانه وقتی متوجه شد من این مشکل رادارم موهایش را تراشید و بالای سرم آمد و گفت دیگِ غصه نخور من هم مثل تو مو ندارم . این اتفاق‌ها خیلی من را خوشحال می‌کرد. از اینکه مردم شهرم به من لطف دارند و برای همدردی با من چنین کارهایی انجام می‌دادند.

از حنانه پرسیدم خاطره‌ای از بیمارستان داری ؟ برایمان تعریف کن

در بیمارستان که بودم کنار تختم یک دوستی داشتم اسمش محدثه بود خیلی باهم خوب بودیم تقریباً بیماریش مثل من بود نزدیک به 3 ماه در اتاق ایزوله کنار هم بودیم خیلی همدیگر را دوست داشتیم و به هم محبت می‌کردیم. بعد از مدتی محدثه حالش بهتر شد و دکترها گفتن مرخصش کنند بعد از 1 هفته مادرش با خواهرم تماس گرفت و گفت محدثه دوست و همراه حنانه فوت کرد ..

اولش باورم نمی‌شد و فکر می‌کردم دروغ میگویند اما بعد از مدتی متوجه شدم واقعیت است . بدترین خبری بود که شنیدم محدثه دختر خیلی خوبی بود خدا رحمتش کند.

حنانه پرسپولیسی است و از او پرسیدیم چه رابطه‌ای با باشگاه پرسپولیس و بازیکنانش داری؟

او می‌گوید موقعی که در بیمارستان مفید تهران بودم خیلی سختی می‌کشیدم و از اونجایی که به پرسپولیس علاقه شدیدی دارم از طریق سهیل سعادتمندی یکی از عکاسان باشگاه ارتباط برقرار کردم و بهش گفتم دوست دارم تولدم بازیکنان پرسپولیس باشند یک روزبه تولدم من رو سورپرایز کردن و همه بازیکنان همراه با آقای خوردبین و آقای برانکو به بیمارستان آمدند و برایم جشن تولد مفصلی گرفتن از همین‌جا از همه عواملی که باعث شدند این جشن برپا بشود تشکر می‌کنم همین‌ها باعث شد من با سرطان بجنگم.

خبرنگار: تابه‌حال به خاطر این بیماری به مرگ هم‌فکر کردی؟

می‌گوید آدمی باید همیشه به مرگ فکر کند ممکن است کسی که بدنی سالم دارد زودتر از من از دنیا برود اما من چون شرایطم خاص است وقتی به بیمارستان رفتم در اتاق که بودم به خواهرم گفتم من خیلی از نمازهایم را به خاطر مشکلات جسمانیم نخواندم یادت باشد نمازها را به‌جا بیاورید ممکن است من دیگر نباشم…

ماجرای شفا گرفتنت چه بود؟

حنانه گفت: موقعی که در بیمارستان بودم 4 ماه هیچ غذایی نمی‌توانستم بخورم حتی وقتی 1 سی‌سی آب می‌خوردم تا دهانم خشک نشود معده‌ام درد می‌گرفت و مشکلاتم زیاد می‌شد مادرم و چند تا از مادران دیگر در بیمارستان دعا می‌خواندند و متوسل به اهل‌بیت شده بودند همان موقع در کاشان تمام فامیل در منزل دورهم جمع شده بودند و دعا می‌خواندند در همین بین خوابم برد در عالم خواب یک آقایی با قدبلند و شالی سبز من را صدا کرد حنانه چرا بلند نمی‌شوی بهش گفتم نمی‌توانم بلند شوم دستش را زیر کمرم گرفت و گفت بلند شو غذایت را بخور وقتی چشمانم را باز کردم دیدم نشسته‌ام.

نمی‌توانستم مادرم را صدا بزنم چون اینقد ضعیف بودم صدایم درنمی‌آمد به‌سختی به میز زدم و یکی از پرستارها آمد و گفت جانم گفتم مادرم را می‌خواهم وقتی مادرم آمد، من فقط می‌گفتم گرسنه‌ام ..

وقتی مادرم آمد گفت تو چطور نشستی چی شده که گرسنه شدی این آب‌میوه چیست دستت است؟ بهش گفتم مادر کسی به خوابم آمد و من را بلند کرد و به هم گفت غذا بخور الآن هم خیلی گرسنه هستم بستنی میخواهم پیتزا می‌خواهم و … همان روز همه‌چیز برایم آوردند و من و بچه‌های دیگِ باهم دیگر خوردیم.

خبرنگار: حال این روزهای حنانه چطور است؟

حنانه می‌گوید حالم خیلی خوب است اصلاً ناراحت نیستم که مشکل‌دارم و همش میگویم تقدیر خداوند است از همه دوستان‌هایم چه در دنیای مجازی چه در دنیای واقعی که به من لطف دارند تشکر می‌کنم و باید به خدا امیدوار بود و به او اعتماد کرد. همه‌چیز روبه‌راه می‌شود. اتفاقات قشنگی می‌بینیم. به شرطی که حال ما وقتی با واقعه تلخی روبه‌رو می‌شویم، باحالمان درزمانی که با خوشی‌ها مواجه می‌شویم یکسان باشد. خدای نعمت‌بخش همان خدای محروم‌کننده از نعمت است. پس حال ماست و زاویه نگاه ماست که باید تغییر کند. هرچه آدم بیشتر به خدا اعتماد کند، خدا به او بیشتر توجه می‌کند. انشاء الله همه بیماران شفای کامل بگیرند.

به مادر حنانه گفتم خدا صبر حضرت زینب را به شما داده است روحیه‌ات خیلی خوب است

وی می‌گوید: وقتی خدا این بیماری را به حنانه هدیه داد فقط دست روبه آسمان دراز کردم و گفتم خدایا صبر حضرت زینب را به من بده تا بتوانم آب شدن بدن ضعیف دخترم را ببینم تا بتوانم ریزش موهایش را ببینم زمانی که فهمیدم دختر 12 ساله‌ام به سرطان مبتلاست روز و شب گریه می‌کردم اما می‌دانم که باید حالم خوب باشد تا بتوانم به دخترم‌ کمک کنم. از مادر حنانه درباره بیماری دخترش پرسیدم و اینکه حنانه چطور توانست با این بیماری کنار بیاید.

او گفت: اسم بیماری سرطان را که شنیدم، فقط مرگ به مغزم خطور کرد. اصلاً نمی‌توانستم باور کنم که دخترم بیمار است. اما دکتر بیمارستان گفت با کمک خدا و شما، دخترتان خوب می‌شود. همین برای من کافی بود که یک مقدار آرام شوم.

همه مراحل درمان ریحانه در بیمارستان زیر نظر متخصصین انجام‌شده است. و جالب اینکه خانواده حنانه برای تأمین هزینه‌های درمان، اصلاً دچار بحران و مشکل مالی نشدند. این وضعیت ترس و نگرانی را در وجود مادر بیشتر کرد.

آن شب که دخترش در اتاق ایزوله بستری بود، برای مادر سخت‌ترین شب روزگارش بود. اما با تلاش‌های پزشکان و دعای مادر، حال حنانه بهتر می‌شود و او را به بخش منتقل می‌کنند.

مادر حنانه از آغاز دوران شیمی‌درمانی گفت و در این دورهای فشرده که هنوز هم ادامه دارد حنانه چگونه شیمی‌درمانی را انجام خواهد داد.

اصولاً ذهنیت ما از بیماری سرطان، فردی است که موهایش ریخته و همین فکر در وجود مادر حنانه هم رخنه کرده بود.

او می‌گوید که در آن روزها مدام به موهای دخترم فکر می‌کردم و اینکه قرار است چگونه با این واقعیت کنار بیاید که موهایش خواهد ریخت.

مادر حنانه از عوارض شیمی‌درمانی می‌گوید و اینکه ریحانه دچار حالت تهوع می‌شد. در همان روزهای درمان بیماری بود که حنانه به مادرش می‌گوید: من قرارِ بمیرم!

مادر حنانه می‌گوید: خودم تقریباً قطع امید کرده بودم اما وقتی روحیه حنانه را می‌دیدم حالم خوب می‌شد چون حنانه حال روحش خوب بود من هم حالم خوب می‌شد.

مادر حنانه از بی قرای های حنانه می‌گوید که وقتی از من می‌پرسید مامان من چه دعایی بخوانم تا قلبم روحم آرام شود من می‌گفتم فقط با ذکر الا به ذکر الله تطمین و القلوب آرام می‌شوی.

مادر حنانه می‌گوید یک روزی که حنانه خیلی بی‌قراری می‌کرد و حالش هم خوب نبود خوابش برد و من بالا سرش بودم که دیدم صدای گریه‌اش بلند شد با یک لیوان آب بالای سرش رفتم گفتم چی شده دخترم برایم تعریف کرد در عالم خواب یک خانم با چهره‌ای نورانی به خوابم آمد و از من سؤال کرد چرا بی‌قراری می‌کنی چرا بیتابی می‌کنی ؟ گفتم من مریضم سرطان دارم آرام و قرار ندارم می‌خواهم خوب شوم . این خانم نورانی به من گفت حدیث کسا بخوان تا آرام شوی. هر موقع حنانه بی‌تابی می‌کند برایش حدیث کسا می‌خوانم تا آرام شود.

خبرنگار: حرف و سخن پایانی با ما دارید بگوید

از شما تشکر می‌کنم که با آمدنتان روحیه دخترم را عوض کردید از همه مردم تقاضا می‌کنم برای حنانه دعا کنند تا دخرتم شفا بگیرید از خداوند متعال خواستارم در این شب‌های مبارک خداوند همه بیماران را شفا بدهد.

خبرنگار: حنانه خانم شما شفا گرفته اهل‌بیت هستی و انشا الله به‌زودی شاهد بهبودی کامل تو و کل بیماران سرطانی باشیم.

گاهی اوقات معجزات و نعمت‌های خدا مثل داشتن بدن و جسم سالم را نمی‌بینیم. سلامتی برایمان عادی می‌شود و تا وقتی‌که بیمار شویم در خواب غفلت هستیم. حالا خوب می‌دانم که سلامتی بزرگ‌ترین معجزه و نعمت الهی است.

منبع خبر : خبرگزاری رسا

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا